Quantcast
Channel: غرام گندم گون

بوی گندم

$
0
0

     بعضی چیزها در رویای اکثر آدمها یکسان است. اکثر آدم­ها دوست دارند در یک مزرعه گندم قدم بزنند و دستانشان را لابه لای خوشه های گندم برده و احساس زیبایشان را با آنها تقسیم کنند. احساسی که در اصل امواج بی نظیر خود آن گیسو های طلایی رنگ خلق کرده اند.

     نمی دانم تجربه کرده اید وقتی باد درمیان اندام ظریفشان قدم می زند، عطری سرشار از طراوت و رنگ، وجودتان را فرا می گیرد و دستانتان را در دستان سرزمین رویا برای آغاز سفری دور می گذارد؟ سفری از جنس رهایی و آرامش که در آن ؛

  • شب هرچه می کوشد دستش به موهای کمند و چشم نواز سحر نمی رسد و مقلوب از این جدال، جای ماهش را به خورشید می دهد.
  • برگ های پاییز به عشق بوسه زدن بر زمین، به سوی او می آیند نه از سر عادت و پوچی.
  • پُر است از پرندگانی که لانه هایشان را بی پروا زیر سقف خانه های ما می سازند و آزادانه آواز پرواز سر می دهند.
  • درخت ها را به جرم بیراهه روییدن، تبر نمی زنند تا راهی برای خودشان در آن بیراهه مانند، بنا کنند.
  • بلبلان و قناری ها در فضایی آزاد برای همگان نوای آشنایی می سرایند نه در قفسی برای تو و با سلیقه تو.
  • روح را می توان دید، روحی که جلا یافته است از صوت گوش نواز همراهی ها  و دوستی ها.
  • عشق را ابزار کنکاش و گاهی عبور از ذات و آدمیت یک انسان نمی دانند. بلکه عشق را عاشقانه، عاشقند.

     و سرانجام سفری که در آن عطر نفرت و دوری جایش را به بوی گندم می دهند. عطری که صیقل داده شده است با درستی و راستی. گندم و بوی گندم یادآور قدم زدن های عاشقانه در سرزمین های طلایی رنگ هستند. سرزمین هایی از جنس گندم و صداقتش در عشق.تصویری که در ذهن همۀ ما آشناست و البته شاید آرزو.

 

پ.ن ۱: غرام گندم گون ۳ ساله شد.

پ.ن۲: مهدی احمدی راد، تشکر که ایده ساختن بلاگ رو به من دادی. امروز سه سال گذشته و من یادم نمیره که یکی از افرادی که باعث شد من به فکر نوشتن بیوفتم تو بودی. با یک ایده ساده.

پ.ن۳: شاید یه موقعی یک سری حقیقت ها رو براتون در مورد اسم این بلاگ و خاطرات و خاطره سازش براتون نوشتم. البته الان هم آماده دارمشون اما زمانش برای خیلی بعدهاست. شاید زمانی که، بودی، نباشد.

پ.ن۴: چند وقت دیگه این بلاگ به یک سایت تبدیل خواهد شد. چون به تازگی دارم مطالب علمی هم پیرامون علوم بازاریابی، فروش و مدیریت استراتژیک می نویسم، می خوام هر دو کنار هم باشه.

پ.ن۵: نام غرام گندم گون هیچگاه عوض نخواهد شد حتی در زمانی که، بودی، نباشد.

پ.ن۶: از همه دوستانی که همراهی کردن غرام گندم گون رو با نظراتشون، پیشنهاداتشون، انتقاداشون، موضوع دادن هاشون و ... عمیقا سپاسگزارم.

پ.ن۷: عشق فراتر از حد و حدود گذاشتن های انسانی که از روی غرور وضع می شوند، پرواز می کند.*محمدرضا

پ.ن۸: آهنگ این هفته هم با نام موضوع این هفته یکی هست، کاری از داریوش با نام بوی گندم.


یک شاخه گل

$
0
0

     تا به حال شده برخی واژه ها شما را غرق در خاطرات کند؟ خاطراتی که گاهی از یک شیرینی به تلخی می روند و گاه برعکس. ولی حداقل یک لبخند بر لبان شما می آورند و گاهی جملاتی شبیه؛ ای کاش دوباره زمان به آن موقع باز می گشت، و یا چقدر ساده بودم که ...، را در ذهن تداعی می کند. گاهی هم کلاً به محض آغاز مرور، تصمیم به رد شدن از آن می گیریم.

     کلماتی نظیر باران، برف، آسمان، نیمکت های دو نفره، قدم زدن، آشنایی، جدایی و هزاران کلمه که گاهی در شب ها خواب از چشمان خسته و خواب آلود می ربایند و قصد پرواز به سرزمین خاطرات می کنند.

     باران و برفی که شما را یاد سرما و آغوشی گرم می اندازد. آغوشی که هیچ سرمایی توان سرد کردنش را نداشت. آسمانی که هیچ ستاره ای  برایت جذابیت ستاره ای که در قلبت داشتی را نداشت و شبهایی که دیوانه وار با نیشخند به ماه می گفتی: تو کجا و ماه من کجا؟ دلت خوش است که هرشب خودنمایی می کنی. قدم زندن هایی که گاهی در اشتیاق رسیدن تُند می شد، گاهی در غم دوری کُند می شد و گاهی در افسوس و تعجب جدایی متوقف می شد.

     خاطرات است دیگر، غمگین و شادش کنار هم است. هر آغاز خوشی که قرار نیست تا ابد خوش بماند. تکراری می شود. ناراحتی ها باعث می شود از لحظات زیبا بیشتر لذت ببریم. پس لازم است گاهی به یکدیگر ثابت کنیم، حضورهایمان فقط در شادی، آرامش و راحتی نیست بلکه در تمام شرایط باید حضورهای گرم را به حضور فرا خواند. اینها هم جزعی از خاطرات می شود. اصلا همین هاست که آنها را جذاب می کند. بله همراهی را می گویم.

     در میان کل کلمات که بگردید یکی هست که همیشه آغاز و پایانش خوبی­ست و آن کلمه فقط و فقط هدیه است. پر از خاطرات قشنگ است. هدیه ها گاهی می توانند یک قدم زدن ساده، یک آغوش، یک بوسه صمیمی و حتی خیلی بی آلایش تر، به یاد هم بودن باشند. تمام اینها یک نقطه مشترک دارند و آن عطر بی نظیر و فراموش نشدنی آنهاست. عطری که بوییدن آن آرزوست. آرزویی دست یافتنی اما سخت نگه داشتنی.

     گل ها را دیده اید که هیچگاه عطرشان فراموش نمی شود، اینها نیز همانگونه اند. با همان طعم و احساس. بیایید همچون زمانیکه یک شاخه گل را به هم هدیه می دهیم گاهی هم یک شاخه گل با نام همراه بودن، بوسه و عشق به هم هدیه دهیم برای ابدیت. چقدر دنیای شگفت انگیز و زیبایی می شد اگر در آن گلهایی با این نام ها هم وجود داشت؛ گل صداقت، عشق و مهربانی. آنوقت دیگر یک شاخه گل را به راحتی کنار خیابان نمی انداختیم و یا از کنارش بی تفاوت عبور کنیم و گاهی از رویش.

 

پ.ن۱: هیچی

پ.ن۲: آهنگ این هفته کاری هست از عارف با نام خواب ستاره هست. حتما دانلود کنید و لذت ببرید. بسیار خاطره انگیز هست این کار زیبا.

پ.ن۳:

پسرم

$
0
0

       بعضی کلمات در عین سادگی و تنها به کار رفتنشان دنیایی حرف در خود نهان دارند. دنیا را زیرو رو و آدمی را دگرگون می کنند. اصلا انگار دلت دیگر در جای خودش نیست در هنگام شنیدن این کلمات. پرواز می کند به طراوت و تازگی تا جان بگیرد از اینهمه زیبایی. کلماتی نظیر مادر، پدر، سلام، دوست داشتن، عشق و ...

       مادر کلمه ایست که حتی نمی توان به تک تک حرف هایش بی اعتنا بود. هر کدامشان مملو از قداست است. باید بوسه باران کرد وجود نازنین و پر برکتش را. خود حرفهایش دنیایی حرف،دلسوزی و فداکاری دارد. معرفتی ناب که فقط در درگاه ربوبیت یافت می شود، در دلش نهان دارد. معرفتی که انسان را مبهوت می کند.

       پدر کلمه ای که تا هست همه از اخم هایش می نالند و وقتی بار سفر می بندد تازه می فهمیم که تابه امروز شانه هایمان به امید چه کسی محکم بود و احدی توان ایجاد رعشه در دستانمان را نداشت. پدر یک کلمه نیست، کوهی ست استوار که برای تو با تمام وجود کوه است و راسخ، و برای خودش در خلوت هایش دلواپس و پرغصه برای روزهای بی پشتوانه بودن های توست. این در حالیست که حتی ذره ای از این دلواپسی ها را در چشمان چون شیرش نمی یابی. مرد است، مرد به معنای مردانگی.

       سلام. سلامی آرام و گوش نواز را به یاد آرید که در پشتش هزاران هزار شوق و اشتیاق نهفته است. سلامی که به ظاهر آرزوی سلامتی و در باطن آرزوی غرق شدن در دلی مملو از احساس را دارد.

       دوست داشتن، دو کلمه ای که بسیار ساده در کنار هم قرار گرفته اند اما به همان سادگی یافت نمی شود. سخت است که این کلمات را بگویی و توان ایستادن پای آنرا هم داشته باشی. پای عهد و وفاداری که این دو به همراه دارند، گاهی باید دنیا و خیلی چیزها را به دست فناشدن بسپاری. فقط و فقط بخاطر این دو کلمه.

       عشق، کلمه ای که از اول خلقت تا به امروز همراه زمین و زمان با ما بوده است. خستۀ راه است. خوب حق هم دارند مدتهاست در سفر ست. سنی از او گذشته. اصلا برای همین کهولت سنش است که این روزها ما باید دنبال او بگردیم. در گذشته های دور او خودش در میان ما بود و امروز دیگر تاب خودنمایی ندارد. ناب آن این روزها آرزوست. دل صادق می خواهد برای سکنا گزیدن.

       در میان همه اینها، کلماتی هستند که تمام این معانی را با هم دارند. یک شور و هیجان خاصی تمام وجودت را می گیرد هنگام شنیدنشان. پر از صفا و صمیمیت می شود فضا در زمان بیانشان. همه دنیا را فراموش می کنی برای لحظه ای و آرزو داری که یک بار، فقط یک بار دیگر بشنوی آنرا. حق هم داری، تمام خستگی ، تکراری شدن ها، روزمرگی ها و همه و همه را یکجا به دست فراموشی می سپاری وقتی یک مادر یا پدر آرام صدایت می زند: پسرم.

 

پ.ن۱:آقا دلالیلی که نمی شه گفت رو باید چیکار کرد؟

پ.ن۲:همه چیز به همین سادگی نیست که فکر میکنه آدم.

پ.ن۳: آهنگ این هفته هم کاری از مسعود امامی با نام دلواپسی هست. خیلی قشنگه حتما گوش بدید.

رد پای جا مانده بر برف

$
0
0

      شاید آن روز که گفتی«زندگی ضرب زمین در ضربان دل ماست»، دل پی آوای قناری ها بود، پی آواز خوش کوچ پرستوها بود، پی حس لطیف من و تو، پی آغوش حریر عاطفه، پی آرامش دل، در دلِ یک انسان بود. حداقل آن روز که گفتی «زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ»، همه در پی بال و پرش بودند و نه در جستجوی آوای فنا و مرگ آن.

      امروز اما، دیگر صدای چیزی به نام دل به گوش نمی رسد چه رسد به صدای تپش های بی قراری هایش. امروز دیگر زندگی آنگونه نیست که بال و پری داشتن برای پرواز بر افق زیبایی های زندگی، آرزو باشد. امروز دل ابزار معامله و خرید و فروش شده است و  تو دیگر نمی توانی بگویی«من دلم می خواهد، قدر این خاطره را دریابیم». امروز خاطره ای که بتوان نامش را خاطره نامید در کار نیست. هرچه هست از جنس نیستی ست.

      امروز دیگر حتی تو که سنمبل آرامش و امیدی نمی توانی بگویی«زندگی شستن یک بشقاب است»، قضیه خیلی پیچیده تر از این حرف ها شده است که بتوان آن را ساده گرفت. ساده، بی معنا شده و پیچیدگی پر معنا. پیچیدگی خودش به تنهایی خوب است اما پیچیدگی در چرخاندن دل به دور میدان فریب و نیرنگ هرگز. دیگر با شستن یک بشقاب کاری از پیش نمی رود باید انسانیت را شست، غباری بس شگرف بر آن نشسته است. گویی جلد شده است اما نه با پلاستیک و ... بلکه با دروغ و فریب و آه و ناله.

      دوست من اینها که گفتی همه برای زمان تو بود نه من. با اینها در آن زمان می شود زندگی کرد نه در اینجا که انسان هایی با نقاب انسان و ذات گرگ به استقبال دل صادقت می آیند. ای انسان با توام حواست کجاست؟ دیر بجنبی دلت را شرحه شرحه کرده اند. اینجا زندگی یعنی زمین. یعنی دو چشم که خداوند داده به تو و من، کم است.

      خداوند انسانیت را نیافرید تا آنرا قاب بگیریم و بر دیوار زندگی بر زمین بکوبیم و پز آن را به همدیگر بدهیم. باید از آن استفاده کرد. به احدیت آفریننده آن قسم که سخت نیست. سخت نیست که زیر پایت را ببینی هنگام قدم زدن تا دلی زیر آن نرود.

           شاید این خنده که امروز، دریغش کردی

                        آخرین فرصت همراهی با امید است

                                    زندگی یاد غریبی ست که در سینه خاک

                                                به جا می ماند.*سهراب

      پس نگذار، نگذار که دیدن یک رد پای جا مانده بر برف آه و حسرت به جا بگذارد کنار آن. لبخند بسیار دیدنی تر از این حرفهاست.

 

پ.ن۱: من خواهر ندارم و تنها کسی که به عنوان خواهر توو زندگیم قبول دارم، خواهر تنها دوست صمیمی من شاهین هست. نیلوفر جان تولدت خیلیییییییییییییییی مبارک. خیلی خوشحالم که خدا تورو برای اثبات وجود دل های مهربون و ساده و بی آلایش، به زمین هدیه کرد.

پ.ن۲: این متن حاصل شنیدن چند خاطره و ماجرا در این هفته بود که منو خیلی ناراحت کرد و این دلیل شد که متن این سری غمگین و گلایه آمیز باشه.

پ.ن۳: آقااااااااااااااا یک سال خدمت شدم

پ.ن۴: آهنگ این هفته کار از خشایار اعتمادی با نام باید به تو برگردم هست. بسیار شعر با معنی و موسیقی قشنگی هم داره.

پ.ن۵:

دو بال پرواز در آسمان عشق

$
0
0

یاد آن شب که تو را دیدم و گفت                  دل من با دلت افسانه عشق

چشم من دید در آن چشم سیاه                    نگهی تشنه و دیوانۀ عشق

     احساسی وصف ناپذیر تمام وجودم را دربر می گیرد هنگامیکه فقط فکر حضور یک همسفر آسمانی در کنارم، از ذهن می گذرد. اینکه تا دیروز بر زمین قدم زنی و از فردا همین زمین به لطف حضور رویایی یک فرشته، دیگر تاب تحمل قدم هایت را نداشته باشد، شوری در دل برپا می کند.

     آری صحبت از احساس ناب و بی همتای قلبت، دو بالی به وسعت عشق به من بخشیده تا مرا توان پرواز در اوج آسمان دلت را که نسیم صداقت در آن گونه ها و صورت را به آرامی نوازش می کند، باشد. سخن از آسمانی ست که چیزی جز عطر عشق در آن نیست، چیزی جز یک احساس بکر و آرام در آن جای ندارد. و امروز من به این همراهی می بالم. اینکه تو هستی، من هستم و دریایی بیکران از عاشقانه های همیشه صادق پیش روی ماست.

     ای تو که در اوج ملکوتی آسمان، جای پایت راه و نماست. خداوند تو را از آسمان برای زیبا کردن زندگی و اثبات حاکمیت مطلق عشق بر سرزمین دل من فرستاد. تمامش با گرمی نوازش دستان مهربانت سبز خواهد شد. این نعمت خداست در راه سفرهای این کره خاکی برای من تا با شادی و طروات در این لحظات، بی وقفه در سکوتی مملو از عاطفه فریاد می زنم:

  ای خوشا مستانه سر در پای دلبر داشتن                      دل تهی از خوب و زشت چرخ اخضر داشتن

نزد شاهین محبت بی پر و بال آمدن                       پیش باز عشق، آئین کبوتر داشتن

 

پ.ن۱: یکی از دوستام داره ازدواج میکنه، اینو خواسته براش بنویسم.

پ.ن۲: آهنگ این هفته کاری از مهران مدیری با نام هم نفس هست. لذت ببرید از این کار.

پ.ن۳: همین کلا.دیگه حرفی نیست جز آرزوی سلامتی برای همتون

دلتنگی (ویرایش شده)

$
0
0

       دلی که گرفت ، دلی که غمگین شد ، دلی که در این همه شلوغی گم شد ، دلی که کم شد و عاقبت تنگ شد. دلتنگی خلاصه ای بزرگ از احساس نبودن یک جای خالی ست. کلا چه داستان هایی دارد این دل. تا هستی و هستند با غرور جوابش را می دهی تا می خواهد برود یا وقتی رفت، رنگ پژمردگی به خود میگیرد. البته این هم دیگر از خاصیت های آدمی شده است. قدر لحظه را در لحظه باید دانست، لحظات برای ماندگاری در زمان آفریده نشده اند بلکه برای ماندگاری در خاطراتند.

       این احساس وصف ناپذیر فقط در انسان هایی ست که هنوز طعم دل را فراموش نکرده اند، هنوز در دلشان دلی در تپش است و هنوز هم آرام می گویند: "دلم، یک دلِ سیر، همدلی می خواهد. همدلی از جنس دل های دلتنگ و دلشاد از بیقراری های وصال". دلتنگی را میتوان به راحتی:

  • در لحظۀ نگاه تکراری شدنِ عشق به تازگی ها و طروات آن، یافت.
  • در دلِ یک درخت خشکیده که در رویای سبز بودن را در سر دارد، یافت.
  • در امواج خروشان دریا ، که با شوقی وصف ناپذیر به سمت ساحل در حرکت هستند ، یافت.
  • در قدم های یک خستۀ راه، هنگام عبور از خاطره ها، یافت.
  • در پی چکیدنِ قطره هایِ اشکی که امواج ، پس از ترک ساحل به سنگ ها هدیه می دهند، یافت.
  • در سیاهی های آسمانی ابری هنگامۀ انتظار آبی شفاف، یافت.
  • در رنگ زرد غروب به در غم دوری سحر، یافت.

       عاقبت دلتنگی را اندکی پس از سرد شدنِ گرمای خورشید یافت.

       به درستی که تلخ ترین خاطره ها ، فاصله هاست . که همین فاصله ها به دل ها دلتنگی را هدیه کرده اند. البته هستند کسانی که بار غرورشان آنقدر سنگین است که نه درکی از فاصله، نه از دلتنگی و نه از خاطره دارند.

 

پ.ن۱: سیما و نیلوفر مرسی که بابت پست قبل نگران شده بودید، اما چیز مهمی نبود، عده ای توهم زده بودن که باید برطرف میشد. درکل مرسی از محبتتون.

پ.ن۲: در نظرم اومده که یه بلاگ گروهی از تعداد زیادی نویسنده درست کنم. نظرتون چیه؟

پ.ن۳: این متن ویرایش شده متن دلتنگی می باشد.

پ.ن۴: هرکسی به کلی فکر میکنه همیشه بی گناه هست، اما به صورت کلی آدمی شجاعت داره که بپذیره درصد بیشتری از اشتباه برای اون بوده. ضمن اینکه همیشه تووی یک درگیری هر دو طرف مقصر هستند.

پ.ن۵: آهنگ این هفته، کاری از شهاب حسینی هست با نام بی گناه پر گناه. راست میگه ها.

پ.ن۶: کاش آدمهایی که غرور داشتن، به چیزایی غرور داشتن که ارزش داشت. خیلی دلم از این غرور پرهااااا، خودم ته مغرورما اما می دونم کجا باید خرجش کنم.

پ.ن۷: پست بعدیم به اسم، "ساده بگم" خواهد بود.

سادۀ ساده

$
0
0

       بیا چند کلامی ساده و بی آلایش، در سکوتی محض و پنهان در پسِ آسایش، پیش روی آرزوهایی از جنس عشق و ستایش، مهمان حرف هایی شویم که گاه باید گفت و نمی گوییم، گاه نباید گفت و می گوییم وکلا ساده نمی گیریم صداقت در گفتن را.

       سادۀ ساده بگویم، دیگر بالاتر از سیاهی که رنگی نیست. آنچه در دل داری بگو. چیزی که تورا فاصله خواهد داد با همان سیاهی، صداقت گفتارت است. از پشت بلندترین دیوارهای سنگی دنیا هم نمایان می شود و اصولا پنهان شدنی نیست.خودت سکوت کن و افسار سخن را به دست دل بده، آنگاه شاهد عطرافشانی صداقت بر فضای احساس خواهی بود. کل معادلات دنیا بر پایه احساس است، غیر از نیز نیست، اینکه فکر کنی عقل حرف اول را می زند خودت را فریب داده ای. احساسی که از صداقت باشد، همگان را خشنود می کند نه فقط عده ای خاص را.

       سخت نیست، فقط کافیست یادت بیاید که دنیا محل گذر است و من تو مهمان این جاده ناهموار هستیم. جای اینکه مرتب به ناهمواری ها نگاه کنیم، به چشمان هم نگاه کنیم و با زبان علاقه، شیدایی و قلب سخن بگوییم. به خالق این همه ناهمواری قسم، دشوار نیست که من تورا و تو من را ببینی در این گستره بی انتها. اصلا کلمه سادگی برای همین خلق شده است.

       ساده گفتن، ساده بودن، ساده شدن سخت نیست. بیا امروز، نه همین حالا خیلی ساده تر از ساده با هم حرف بزنیم، از پشت سالیان بلند دوری و نزدیکی با هم حرف بزنیم از پشت خاطرات یک حس، یک رویا، یک بوسه و یک عشق حرف بزنیم.

       بیا خیلی ساده با هم باز هم به پارک برویم و روی نیمکت های نم ناک آن بی هراس از چروک شدن لباس ظاهر، بنشینیم و یک دل سیر درددل کنیم.

       بیا خیلی ساده با هم و در کنار هم برای این همه ما بودن، اشک شادی بریزیم، بدون ترس از اینکه شاید اشک های من با ارزش تر باشد. کسی نیست، اشک های من را تو و اشک های تو را من فقط میبینم. این یک راز است.

       بیا بازهم خیلی ساده کنار هم ، دست در دست هم آرام و بلند بگوییم دوستت دارم را و نترسیم از اینکه شاید زمان بی رحمانه عشق را در گرداب فراموشی برده باشد.

       بیا خیلی ساده باور کنیم، عشق با تمام وسعتش یعنی من و تو، زندگی یعنی من و تو و این راز آرامش در این همه تلاطم است. بیا عاشق باشیم همچون دل های من و تو.

 

پ.ن۱: آهنگ این هفته کاری از گوگوش با نام من و گنجشک های خونه هست.

پ.ن۲: داریم نم نم به بهار نزدیک میشیم، عیدتون پیشاپیش مبارک.

پ.ن۳: دیگه هیچی ...

سال نو مبارک

$
0
0

        

        

          دوست عزیزم، ببین زمین چگونه در این روزها، تمام سردی ها و  بی ملایمتی های زمستان را فراموش می کند و دوباره همچون هر سال، بی منت و بی آنکه یادش بیاید هرسال اوست که پیش قدم می شود، به سوی بهار می رود. من و تو هم می توانیم فراموش کنیم هرچه بوده و هست را، کافیست یکی قدم جلو بگذارد، یکی دلش را به دریا بزند، و ساده بگویم یکی بزرگی دلش را به رخ بکشد و خواهی دید که چقدر دل هایمان برای هم تنگ بود و غرور تنها حسود این همه عشق و  دوستی ست.

         بیا خیلی ساده باور کنیم، دوست داشتن و عشق با تمام وسعتشان یعنی من و تو، زندگی یعنی من و تو و اینها راز آرامش در این همه تلاطم است. بیا همچون دل زمین که برای بهار این روزها می تپد، عاشق باشیم. بیا همچون دل های من و تو عاشق باشیم. هیچ چیزی ارزش دوست داشتن و عشق و محبت را در این زندگی نداشته، ندارد و نخواهد داشت. بیا باهم و برای هم باشیم.

به همین سادگی، عیدتون مبارک.

 

پ.ن۱: هیچی ...

پ.ن۲: برای همتون آرزوی خوبی و سلامتی دارم

پ.ن۳: آهنگ این هفته هم به مناسبت عید کاری از قیصر با نام بهار خانوم  هست. شاد باشید.


سکوت مرداب

$
0
0

        خیلی دلم می خواست، قلم جان داشت. من می نشستم رو به رویش، او حرف می زد و من گوش می دادم. دوست داشتم ببینم این قلمی که شاید خیلی وقتها دلش نخواهد در جهت دست های ما بچرخد به کدام طرف حرکت می کند. دوست داشتم خودش باشد، بنویسد و من بخوانم. مطمئنم اگر تو خودت باشی، از آدمیت های آدم های دیروز تا نامردمی های آدم های امروز حرف ها داری. حرفهایی از جنس مروارید. مرواریدی نهان در صدف. حرف هایی که بوی زمین می دهد، بوی این کره خاکی را می دهد، بوی دست هایی را میدهد که تو را مجبور کردند، ندیدنی ها را دیدنی بنویسد و دیدنی ها را ندیدنی.

        بیا چند لحظه با هم سکوت کنیم و گوش دهیم به صدای آرامش، صدای بال های آسایش و صدای کوچ نوازش. بیا یادمان بیاید که روزی صدای آرامش در کوچه های این زندگی هیاهو کنان سکوت را می شکست، روزی هر چقدر هم که اطرافمان شلوغ بود آسایش هم بود و روزی اگر کودکی فال می فروخت به بهانه گذاشتن پول در کف دست های کوچکش، خبری از یک نوازش دزدکی ولی دلسوزانه هم بود. قضاوت در مورد اوضاع امروز با خودتان.

        من که سکوت می کنم و فکر کنم این قلم هم سکوت را بیشتر بپسندد. ولی انصافا اینجا دیگر جای ماندن نیست. زمین هم زمین دیروز. خاکش صادقانه میوه می داد، هوایش هواسش بود که لباس تن فقیری سر یک چهار راه مناسب سرد شدن نیست و ماهی ها هم در آبش دغدغه مردن نداشتند. خودمانیم، خودش که عوض نشد، نسل هابیل منقرض شد. بی خیال همه اینها که گفتنی زیاد و جوهر این قلم نازش بسیار.

        فکر کنم امروز اگر کنار مرداب هم بروی خبری از آن سکوت همیشگی اش نیست. بالاخره سکوت مرداب و نیلوفرهای مردابی و آن نیزارهای قد کشیده هم جزعی از خاطرات بکر دیروز زمین بودند. بازهم بیخیال کلاً زندگی یعنی صبر. یک مسابقه استقامت در راه صبر. صبر هم که انتها ندارد پس بیا نگوییم صبر تا کی؟ صبر در کنار سکوتی آرام از جنس سکوت مرداب های دیروزی، نه امروزی.

 

پ.ن۱: بازم عیدتون مبارک.

پ.ن۲: آهنگ این هفته کاری از داریوش با نام یاور همیشه مومن هست.

پ.ن۳: یه بلاگ دارم درست میکنم که چندتا نویسنده داره، نم نم دارم اینجا رو هم می بندم، برم. درست کردم خبرتون می کنم.

پ.ن۴: سه ماه خدمت نبودددددددددددددددددددددد؟

پایان نوشتی گندم گون

$
0
0

     من کلا یک دفتر جهت چک نویس یا به قولی چرک نویس دارم و یک روان نویس مشکی که هروقت می خواستم چیزی توو این بلاگ بنویسم، اول اونجا نوشته میشه تا با کلی ویرایش اینجا قرار بگیره. قبلا هم یکی بود از این دفترها که ....

 

دیگه خداحافظ همتون به سبک غرام گندم گون، نه به سبک محمدرضا اسماعیل طهرانی

 

پ.ن۱: این بلاگ همینجوری می مونه، حذفش نمیکنم اما دیگه بروز نمیشه، اگر یه روزی باز کردید و نشد از آدرس اصلی خود بلاگفا باز کنید، میشه. غرام گندم گون

پ.ن۲: هرکسی آدرس رو براش نفرستادم نظر بذاره تا بدم بهش البته به برخی عمدا ندادم به برخی هم به دلیل نداشتن آدرس ایمیل ندادم.

پ.ن۳: این بلاگ رو وقتی داشتم اسم گذاری می کردم به نام "غرام گندم گون" این آهنگو گوش میدادم: سعید شهروز با نام تو باید جای من باشی. (تو باید جای من باشی، بیبینی در تو چی دیدم ... )

پ.ن۴: الان هم دارم این آهنگو گوش میدم: سعید شهروز با نام ما عاشق هم بودیم. (از من که گذشت اما، این رسم رفاقت نیست.)

پ.ن۵: صبر حد نداره، قبول، اما من ایوب نیستم.

پ.ن۶: تشکر از همه اونایی که خوندن متن هارو و کلی انرژی مثبت دادن. ممنونم از همتون.

 





Latest Images