Quantcast
Channel: غرام گندم گون
Viewing all 29 articles
Browse latest View live

کودکانه ها و دنیای امروز

$
0
0

     در کنار یک جوی آب ، در آرامشی همراه با تفکر به آینده ، و اندوهِ ناهموار بودنِ بیش از حدِ مسیر برای رسیدن به روشنایی ، سفرهاست که آغاز می شود. گاه به آینده،  گاه به گذشته و گاه درهم و بی نظم به هرسویی روان.

     به راستی چرا انسان همواره در اکنونِ زندگیِ خود به درک درستی از زمان ندارد و به راحتی آنرا به دست فراموشی می سپارد و امان از روزی که حسرت جای آن اکنونِ دیروز را می گیرد. چرا هیچگاه حس نمی شود که تاب بازی با کودکان همسایه بسیار لذت بخش تر خواهد بود ، از تاب خوردن های این دنیای پر از نیرنگ با انسانهای به ظاهر هم سایه. بی شک در این راه به هیچکس بیشتر از خود شکایتی وارد نیست.

     یادش بخیر ، دورانی که لبخند های کودکانه، دیگران را از افکار پریشان دور می کرد و حداقل لبخندی حتی کوتاه را ناخواسته به آنها هدیه می کرد، در آن دوران اگر برای خواستن چیزی تلاشی می شد و مهیا نبود ، فقط و فقط گریه ای حتی در نهان نیاز بود برای فراهم شدنش. اما آیا امروز نیز برای یک اشک ریختن حتی در آشکارا بهایی می پردازند. این روزها اشک ها را برای لحظه ای شاد بودن جاری می کنند و با افتخار از خود به عنوان عامل آن قطرات جاری شده نام می برند. این است تفاوت دوران ها و زمان ها.

     از کودکی، کودکی هایش مهم نیست ،زنده ماندن آن لرزه هایی اهمیت دارد که هنگام لگد مال کردن کوچکترین حقیقت ، به بدن نحیف یک کودک، نمایان می شد . از کودکی بازیگوشی هایش هم مهم نیست، امروز دنیا به همان نگاه پاک و معصومانه که هیچگاه پاکیش را به دنیای اطرافش نفروخت، نیازمند است . همان نگاهی که، سبد سبد ستاره را هر شب قبل از بسته شدن چشم هایش ، از آسمان رویاهایش می چید ، تا آرام تر به خواب فرو رود. فقط باید درک این موضوع وجود داشته باشد، آن روزی که اجازه چیدن زیباترین گل خلقت صادر شود، پایان همه زیبایی ها فرا رسیده است .

     امروز بیش از بیش به کودکانه ها نیازمند شده است دنیایی که مملو از انسان هایی شده که فقط از بزرگ شدنشان غرور و دروغ را به همراه می کشند.

 

پ.ن۱: این متن ویرایش شده متن کودکی،... می باشد

پ.ن۲: عشق و احساس دُرّیست گرانبها، گداییش نکنید.

پ.ن۳: متن های قبلیمو دارم ویرایش می کنم برای چاپ کتاب بعدیم. به شما هم پیشنهاد می کنم این کارو بکنید خیلی لذت بخش هست.

پ.ن۴: تا کی میشه یه رازو نگه داشت.شاید تا اتمامِ تمام شدن یک زندگی بشود. یعنی باید بشود.

پ.ن۵:


جملات کوتاه دوازده

$
0
0
  • یک عمر است که انسان در پی ساحلی مملو از آرامش در پرواز است. می بیند آن را، اما معنی آن را درک نکرده است هنوز.
  • برگ های پاییز در آرامشِ سقوط خود ، بی نهایت حرف برای کلمه ای به نام "غرور" دارند.
  • زندگی برگ نوشتی ست صادقانه، همیشه سبز باشد تکراری خواهد شد. رنگ زرد نیز زیباست.
  • خداوند مرد را به خوبی شناخته است که باران را برای قدم زدن هایش همراه می سازد.
  • و گاهی چه دست نیافتنی می شود حتی رویای بوسه زدن بر ماه.
  • چه زیباست رسم دنیا، زمانیکه سراب تصویری را با قاب دو چشم منتظر آشنا می سازد.
  • برای بازگشت دیر شده است. در اعماق یک دل زیبا مسیر برگشت دست نیافتنی خواهد بود.
  • تا آنجا که چشم کار می کند جاده های پیشِ رو باز هستند فقط باید یکی را قاطعانه انتخاب کرد و مرد سفر شد.
  • گاهی از فاصله های دور آنقدر نزدیک می شوی که به راحتی می توان در آغوشت کشید.
  • کوکِ دل عشق است. کوکش کنید تا زنده است.
  • کمی آنورتر از انسان موجودی ست هراسان از عقل.
  • دست به سوی هیچ آسمانی در پی ستاره نخواهد رفت زمانی که در دورترین ها نزدیک ترینی.
  • عقربه های ساعت در پی هم به سرعت حرکت نمی کنند، در اصل در پی عمر انسان هستند.
  • می توان با کلامی ساده آرامش بخشید زمانیکه غبار غم در لحظات زندگی هیاهو می کنند.
  • رویای تلخ، شیرینی را از حقیقت خواهد ربود.
  • پشیمانی همیشه مهمان دلهاست، ای کاش زمان آن مهمانی، روحی در جسم باقی باشد.

پ.ن۱: سربازی مجال نمیده بیشتر بروز کنم بلاگمو.

پ.ن۲: بعضی از خاطرات سربازیمو براتون می نویسم بعداً. خنده داراشو البته.

پ.ن۳: داشتن آرامش سخت نیست نیاز به شناخت کامل از اطراف دارد.*محمدرضا

پ.ن۴: در مورد نویسنده با خواندن متنهایش قضاوت نکنید.

پ.ن۵:  

خاطرات سربازی قسمت اول

$
0
0

57 روز به پایان 03/12/1389

  • هرکس چاقو، فندک، ناخن گیر، سیگار، مواد مخدر داره بیاره خودش بده، رسید بگیره که آخر دوره تحویلش بدیم.
  • از ساعت 11 صبح داریم راه میریم توو پادگان الان 8 شب شده و تازه وارد آسایشگاه شدم.

56 روز به پایان 04/12/1389

  • هنوز شروع نشده دلم برای خانواده تنگ شده، اما هیچکس به جز من و این کاغذ نمیدونه اینو.
  • طرف اومده جلوی من داره داد میزنه: "پسسسسسسر پشت هم وایساده درست بشین".
  • میگن آسمون کویر قشنگه راست میگن و ندیده بودم. معرکست.
  • بچه ها فکر کردن من دپرس شدم وقتی داشتم آسمونو نگاه می کردم.مات آسمون پر ستاره بودم
  • وااااااااااااای چقدر تفاوت. زیر دیپلم ها نمی تونن از سرویس های بهداشتی ما استفاده کنن.

55 روز تا پایان 05/12/1389

  • امروز زیارت عاشورا خوندیم همه. خیلی چسبید.
  • دیروز نمی دونم چرا دلم گرفته بود. برای دوری نبود از گرفتن های مخصوص خودم بود که تاحالا هیچکس نتونسته کشفش کنه.
  • ناهار سبزی پلو دادن بهمون. سبزی پلوش به سفیدی دل یک نوزاد بود  دریغ از کمی رنگ سبز. نمیدونم چرا اصرار داشت که این سبزی پلو هست.
  • امروز نذر حضرت زهرا کردم که تهران بیفتم.
  • کلاً اینجا همه عشق سخنرانی هستند.کافیه یه کم ازت بالاتر باشن فقط.
  • نفر اومده تنبیه کنه مثلاً.گفت: "بش" هیچکس هیچکار نکرد. منظورش از این کلمه بشین بود فکر کنم.
  • 464 نفرو بخاطر یک نفر دارن تنبیه می کنن. عدالتو داری؟
  • می خوام به پدر زنگ بزنم اما این صف تلفن اینقدر شلوغ هست که نمیشه.
  • راستی دلم برای علیرضا، حمید و راحله هم تنگ شده. بچه های شرکت هستن خیلی ماهن.

54 روز تا پایان 06/12/1389

  • بعداز یک هفته گذاشتن امروز بریم حمام.
  • فرهنگ لغات جدید:
    • بش: بشین
    • پاش: پاشو
    • آ: آزاد
    • دس بن: دستتو بنداز
    • عقب گِرد: عقب گرد
    • اِاَ (خیلی با زور و فشار): اینو نتونستیم بفهمیم منظور شاعر چی بود
  • وقت آزاد باش دادن که بچه ها استراحت کنن. اما من دارم زیر آسمون بی نظیر کویر قدم می زنم حرف نداره واقعا.
  • این روز شماری هایی که می نویسم این گمان رو ایجاد می کنه که چقدر دیر داره میگذره زمان. اما اینطور نیست.

53 روز تا پایان 07/12/1389

  • صبح با جانشین فرمانده هنگ آموزش ورزش کردیم.
  • واااااای یه آخونده اومده داره حرف می زنه از 2 کلمه که می گه 4 تاشو نمی فهمی. شب زفاف رو به جنبش سبز ربط داد و بالعکس.
  • کمپوت آناناس تا حالا با یک متر ناخن و دست بی نهایت کثیف خوردین؟
  • یه بنده خدایی رو با لیسانس عمران گذاشتن ارشد ما داغونه هاااااا بنده خدا. دپرس شده.
  • یاد شبهایی افتادم که با علی فوتبال بازی می کردیم دقیقه نود بهم گل میزد. خندم گرفت البته خنده تو دلتنگی بودااا.

52 روز تا پایان 08/12/1389

  • اینجا واقعا به همه ثابت میشه مدرک و لیسانس فهم و شعور نمیاره.
  • یکی بین بچه ها هست به اسم بهنام می خونه برامون صداش خوبه انصافاً. یعنی من دوست دارم صداشو.

پ.ن۱: اینم از قسمت اول خاطرات سربازیم.

پ.ن۲: انگار همین دیروز بودااااا.

پ.ن۳: توو کل یگان آموزشی تحقیق انجام دادم فقط من اینجوری نوشته بودم. روز شمار. یا شاید کسی هم بوده و نگفته.

پ.ن۴: بعضی هاش خنده داره. بعضی هاش گریه داره. بعضی هاش هیچی نداره

پ.ن۵: کی گفته مرد باید بلد باشه پاشو روو دلش بذاره؟ از اون قانون نانوشته هاستااااا

پ.ن۶: هفته دیگه همین موقع قسمت دوم رو آپ میکنم براتون.

پ.ن۷:

خاطرات سربازی قسمت دوم

$
0
0

51 روز تا پایان (09/12/1389)

  • دیشب خواب دیدم توو هواپیما دارم میرم تهران!!!
  • داره بارون میاداااااا اما هیچکس خیس نمیشه چرا؟
  • واااااااااااای بهنام داره برامون آهنگ می خونه. داره از ویگن می خونه آهنگ لالایی شو. معین هم میخونه آهنگ بگو که گل نفرستد به خانه من.
  • از جملات گوهر بار امروز سر کلاس حفاظت: "اینکه شما میاید سربازی و مارو زیارت می کنید ..."
  • اینجا یکی هست به اسم مرتضی کلاً پایه تنبیه هست انواع تنبیه ها رو شده برای این بچه فکر کنم تا آخر دوره تنبیه کم بیاریم.
  • جغد داره اینجا.
  • "چشماتون آب میاره، زانوهاتونم ضعیف میشه."جمله رو داری؟

50 روز تا پایان (10/12/1389)

  • "رشته کلام از دستم جرررر خورد." عجب جملاتی. جدی می گن ایناروها.برای خنده نیست. این شاهکارهههههه
  • دیشب پاس بودم اونم پاس 2 کلی کتاب خوندم. کتاب فریدون مشیری که مهدی احمدی برام آورده بود برای تولدم. یکی از بهترین کادوها بوده که گرفتم. کتاب به هم هدیه بدین.
  • شبها میرم پشت آسایشگاه خییییییییییییلی تاریک هست کلا فقط من هستم و کلی ستاره. هیچیییییی معلوم نیست. ظلمات و تاریکیِ بی حدو حساب. خیلی حال میده میشینم لب جدول آسمانو نگاه می کنم.
  • بارون که  میزنه یه بوی نمی بلند میشه که آدمو دیوونه می کنه.
  • زمان استراحت بین کلاس شد. با بهنام کلی خندیدیم.محمد حسینی به صورت تخصصی صدای مگس در میاره. بهنام خط میده صدای چه مگسی رو دربیاره. صدای مگس شمال شهری تاحالا شنیدییییییییین. مگس عاشق. مگسی که جواب رددددد گرفته.
  • آقااااااا اینجا همه یا زن دارن یا دارن میگیرن یا طلاق دادن طرف هم سن من هست دو سال که زن داره!!!!!!!
  • 10روز خدمت نبوددددددد؟
  • توو قنوت نمازم گفتم خدایا هرجا خودت می دونی به نفعم هست بیفتم برای خدمت. حضرت زهرا هم که مثل همیشه هوامو داره.کلا اسمش میاد من یه حال خاصی پیدا می کنم.
  • تابلوهای نقاشی رو دیدین. الان آسمونو انگار نقاشی کردن. عجب غروبییییییییی.

49 روز تا پایان (11/12/1389)

  • کل آموزشی یک طرف این زیارت عاشوراش یک طرف اصلا آدم دلش باز میشه به خدا. بهنام خوند برامون.
  • 10 دقیقه بعد زیارت عاشورا صدای رفسنجانی تقلید کرد برامون ارشدمون که گفتم دپرس بود کلاً، کلی خندید.
  • به دلم افتاده میوفتم تهران اگر خدا بخواد.
  • درسی که در محیط نظامی میگیریم: "وقت طلا نیست"
  • زیر نور شبخواب دارم روزشمار می نویسم. بقض چندتا از بچه ها ترکید. مرد هستن مثلاً.

پ.ن۱: اینترنتم قطع شده اما الان از وایمکس دارم استفاده می کنم برای آپ کردن تا اینترنت خودم وصل شه. برای کسیه.

پ.ن۲: یه متن جدید نوشتم که خودم خیلی خوشم اومده حالا بعد از خاطرات براتون می ذارم که بخونید.

پ.ن۳: دوستان این روزشماره ها در تاریخ های خودش اتفاق افتاده. سعی کنید خودتونو ببرید عقب در زمان موقع خوندنش.

پ.ن۴:

خاطرات سربازی قسمت سوم

$
0
0

48 روز تا پایان (12/12/1389)

  • چقدر دروغ میگن بعضی ها برای مرخصی رفتن. هرگز اینکارو نمیکنم من.
  • استاد کلاس آئین نامه پاسداری داره میگه: "پاسدار(نگهبان) حق صحبت کردن نداره با نفر روبه رو به جز وقتی که مقام معظم رهبری بیاد پیشش." فکر کن بیااااااد حالاااااا اونم.
  • سرم دیگه ناهموار شده از بس خورده به تخت بالایی.
  • نامزد مرتضی تصادف کرده و الان مرتضی پیشش نیست خیلی حالم گرفته شد. اعصابش خیلی خورده بنده خدا.
  • دعای کمیل خوندیم. خیلی خوب بود.
  • امروز به شاهین زنگ زدم دلم براش تنگ شده. تنها دوست صمیمی من هست این بشر.
  • زنگ زدم با همکارام صحبت کردم کلی خندیدم باهم. حمید و علی و راحله رو میگم. قرار شد برای راحله قلاب بافی بیارم از آموزشی. انگار زنداننننننننننِ اینجا. خیلی ماهن واقعا.

47 روز تا پایان (13/12/1389)

  • زنگ زدم به مادر تولدشو تبریک بگم. اصلا ولی خوشم نیومد تولدش پیشش نیستم. بد اخلاق شدم امروزاااااا سر این موضوع.
  • چقدر این کتابی که مهدی احمدی برای تولدم بهم داده قشنگه بار دوم هست که توو آموزشی دارم می خونمش.
  • اینجا میگن موسوی و کروبی رو دستگیر کردن.
  • دلم برای علی تنگ شده. هردفعه که زنگ می زنم می فهمم اونم دلش تنگ شده برام. خیلی خوبه که هست. برادر کوچکتر داشتن هم یه حس خاصی داره.
  • آسمون نارنجی خشگل دیدین تاحالا؟ معرکه هست اینجا منظره هاش.

46 روز تا پایان (14/12/1389)

  • از امروز کتاب وضعیت آخر که محبوبه بهم داده رو شروع کردم به خوندن. راستی محبوبه یکی از همکارام بود. خیلی دختر خوب و سنگین و پرانرژی هست. همش هم توو رژیم بود
  • اینجا از لوله آب جای داکت استفاده شده. سیم ها از توو لوله رد شده.
  • امروز فهیمیدیم رهبری توسط مردم به صورت غیر مسقیم انتخاب میشه. توسط مردم با غیر مستیم جور در میاد؟!!!
  • زنگ زدم به علی میگم تمرین کن تا من میام پلستیشن نبازی فوتبال اینقدر میگه حسش نیست.

پ.ن۱: اینترنتم وصل شد بالاخره.

پ.ن۲: مرسی که می خونید همیشه غرام گندم گون رو

پ.ن۳: یه گل با اسم منحصر به فرد داشتن توو دل خودت، چه حسی داره؟ خوبه می دونم. ولی نگه داری از گل سخته ها.

پ.ن۴: چی چیزی در چشم هایت پنهان می کنی که در آرامش بی نظیرشان تصویری از خورشید با همان گرما و زیبایی هایش را بر صفحه دل مصور می کند.*محمدرضا

پ.ن۵:

خاطرات سربازی قسمت چهارم

$
0
0

45 روز تا پایان (15/12/1389)

  • دیشب بهنام برامون خوند موقع خواب. آهنگ لالایی گوگوشو خوند.
  • اینجا اکثراً سربازها از شمال هستند. چه لحجه های باحالی دارن. من اصلا نمی فهمم چی میگن.
  • سیگار نخی 1000 بسته ای 3000. بازاریابی رو حال می کنی. عمده ارزونتره.
  • نمی دونم چرا یاد سعید رستم اف افتادم خیلی مرد خوبیه ازش زیاد یاد گرفتم. اولین مدیر کاریه من بود. هیچ وقت یادم نمیره محبتشو که بهم اعتماد کرد تا تجربه کاریم بره بالا.
  • زنگ زدم به مادر کلی حرف زدمو خندیدیم باهم، فردا نوبت پدر هست.
  • لاغر شدماااااا. از بس اینجا قدم می زنم زیر این آسمون بی نظیر.

44 روز تا پایان (16/12/1389)

  • 5تا عطسه پشت هم کردم.ششمیش نمیاد چرا؟
  • استاد پرسید الکل رو از چی میگیرن؟ پسره گفت از زکریا
  • توو بهداری امروز بچه ها یک خانم دیده بودن. فکر کن همه می خواستن برن بهداری به طور ناگهانی ویروسی شدن همه. خاک توسر شلتون
  • ششمین عطسه اووووومد. بزن کف قشنگرو
  • فامیلی استاد حفاظتمون مهری هست. یاد مریم افتادم تازه با مهدی ازدواج کردن خیلی دوستای خوبی هستن.
  • زنگ زدم به پدر ببینم برای تولد مادر کادو چی خریده. گفت کیف خریده. برم تهران ببینم چه جوریه.

43 روز تا پایان (17/12/1389)

  • امروز احتمالا یه متن بنویسم برای غرام گندم گون. دلم تنگ شده برای بلاگم اینجا.
  • یکی بیاد به مامان من بگه وقتی آروم میگه "دلم برات تنگ شده" پشت گوشی دل پسرشو داغون میکنه این ور خط.
  • نایاب ترین چیز در سربازی ویتامین C هست. سیگار بیشتر پیدا میشه تا ویتامین.
  • کلا اینجا مستعد باشی، معتاد میشی.
  • "مسخره بازی در نکن." اینم یه شاهکارِ هنری دیگه. در نکن دیگهههه
  • رژه ترکوندماااااا. از نظافت معاف شدم اونم دوبار.

42 روز تا پایان (18/12/1389)

  • 18روز خدمت نبوووووووووووود؟
  • میگن 2.5 کلاس داریم. بعد الان 1.5 ساعت هست از 2.5 گذشته و ما زیر آفتاب در حال پاس کردن درس صبر و استقامت زیر آفتاب هستیم. بدون استاداااااااااااا.
  • عروسیه شهرزاد خواهر شاهین نزدیکه. الان شاهین چه حالی داره.
  • زنگ زدم به مامانم قرار شد اومدم میان دوره برام زن بگیرهتا بعد میان دوره بهم مرخصی بدنننن.  فکر کننننن

پ.ن۱: آن که روزی آرزو بود، آرام آرام در دل جای خود را خواهد یافت.*محمدرضا

پ.ن۲: صبر بهترین ها را هدیه خواهد داد.*محمدرضا

پ.ن۳: و خداوند گاهی از برخی موارد فقط یکی خلق می کند و خوش به حال کسی که آنرا بدست می آورد.*محمدرضا

پ.ن۴:

خاطرات سربازی قسمت پنجم

$
0
0

41 روز تا پایان (19/12/1389)

  • امروز عروسیه خواهر شاهین هست. زنگ نمیزنم به شاهین چون سرش شلوغه حتماً.
  • بالاخره در مورد موشک یه چیزی شنیدیم اینجا. مثلاً پدافندهوایی هست.
  • دلم نیومد زنگ نزنم به شاهین زنگ زدم بهش و کلی حرف زدیم و تبریک گفتم بهش. دوست داشتم پیشش بودم تا کمکش کنم می دونم سرش شلوغه.

40 روز تا پایان (20/12/1389)

  • آقااااااااا یکی اینجاس اصلا با رفسنجانی از نظر قیافه موووووو نمیزنه. بچه ها بهش میگن اکبر خان
  • تک تک کتابامو بچه ها گرفتن دارن می خونن. خیلی طرفدار داره اینجا کتابام.
  • از جمعه های اینجا خوشم نمیاد. خیلی داغونه.

39 روز تا پایان (21/12/1389)

  • صدای انواع و اقسام حیوانات اهلی و وحشی رو اینجا الان بین استراحت کلاس داریم می شنویم. یکی داد زد اینجا کلاسه یا کشتی نوح؟؟؟
  • "حالشونو پیچوندیم." استاد فرهنگ گفت اینو.
  • جمله اعتراضی بهنام در مورد نظافت: اینجا در حال حاضر سوسک توو آشپزخونه نیست. آشپزخونه توو سوسکه.
  • لنگ ظهر ماه توو آسمون چی کار میکنه اینجا؟؟؟
  • گزینه های تست روانشناسی: 1) اصلاً 2) در حد معمول 3) بیش از حد معمول 4) خیلی بیش از حد معمول. خدا رو شکر گزینه 5 نداشت.
  • سوالوووو توروخدا: تا به حال به خودکشی در سربازی فکر کرده اید؟
    • اگر فکر کرده اید با چه وسیله ای؟

38 روز تا پایان (22/12/1389)

  • چندتا از بچه ها اینجا میان پیش من درد دل میکنن و من طبق عادت دیرینه گوش میدم کامل.
  • عجب طلوعییییییییییییی داره خورشید.
  • آقا بلد نیستی نشمر ارشدجان. هروقت شمارش رو شروع کرده ریتم رژه بهم ریخته.
  • من دارم لحظه شماری می کنم برای دیدن پدر و مادر و علی برم تهران. نفر داره لحظه شماری میکنه برای سیگار و مشروب.
  • فرمانده جدید اومده میگه "هر عکسی یه عکسی داره." چی میگه؟
  • قربونت برم خدا می دونی بارون دل منو باز میکنه امروز که دلم گرفته بود کلی بارون اومد.

پ.ن۱: یه حسی دارم این روزا... یاد این شعر ژون باند افتادم یوهو.

پ.ن۲: دستانی که آرامش می دهند، در پی آرامش نیز هستند.رهایشان نکنید.*محمدرضا

پ.ن۳: یکی از دوستام به دلیل یک بیماری، نیاز به دعا داره، البته من مطمئنم چیزیش نیست چون خدا بنده هایشو تنها نمیذاره، اما دعاش کنید.

پ.ن۴: شوخی شوخی ۸ ماه گذشت از سربازی.

پ.ن۵: با شما هستم، حرفم نزنی فقط پلک بزنی بازم می فهممت. احساست صادقانه هست که این اتفاق میوفته، پس از اون آرامش را در آغوش کش در کنار این همه زیبایی.

پ.ن۶:

 

خاطرات سربازی قسمت ششم

$
0
0

37 روز تا پایان (23/12/1389)

  • اومدن عکس بگیرن طرف میگه: آقا روی صندلی وایساده بشین دیگهههههههه.
  • میگن فردا میان دوره هست. یعنی میشه؟ فکر کنم جنگ روانی راه انداختن.
  • به محض اتمام میان دوره برای کارشناسی ارشد اقدام می کنم.

36 روز تا پایان (24/12/1389)

  • آنکادر جدید یادمون دادن بعد اینهمه وقت. منم توو تاریکی که برقا قطع بود آنکادر کردم. همه کف کردن. مرد باید در هر شرایطی کارشو انجام بده .
  • بهنام قطعا اگر ادامه بده خواننده خوبی میشه داره برامون می خونه الان. خداحافظ از خواجه امیری رو خوند.
  • فکر نمیکردم تحملم اینقدر زیاد باشه. به خودم امیدوار شدم.

35 روز تا پایان (25/12/1389)

  • دیشب موقع خواب و توو تاریکی وقتی یاد لحظه دیدن خانواده افتادم، دوتا قطره اشک از چشمم اومد. هیچ کس ندید جز این کاغذی که دارم می نویسم روش.
  • آقا 10 شد واقعا داریم میریم خونههههههه.
  • 1 نفری دارن اسم 1500 نفرو می خونننننن.چقدر اینا بی نظمن.
  • اینجا تهران است. مترو، ایستگاه امام خمینی و من. چه حس خوبیه دارم میرم خانواده رو ببینم. تا الان این همه وقت ازشون دور نبودم.

10 روز میان دوره

25 روز تا پایان (06/01/1390)

  • ساعت 9:00 شب هست که رسیدم سمنان برای ادامه خدمت مثلاً مقدس.
  • راه افتادم بیام از خونه دلم نمیومد بیام.
  • راستی رفتم بچه هارو دیدم شرکت و ازشون خداحافظی کردم.
  • یکی از بچه ها رو دژبان گرفت بردنش بازداشتگاه. سیگار می کشیده.

24 روز تا پایان (07/01/1390)

  • تنبیه جدید نظامی: یکی میدوه دور میدان صبحگاه یکی دیگه هم میره دنبالش تا بگیردش.
  • توو آفتاب نشستیم 506 نفر آدم که یک نفر اسم بخونه دفترچه بیمه بدن. بیچاره نفر آخر.من که 20مین نفر بودم.
  • کتاب جملات کوتاه شکسپیر رو دارم می خونم با بعضی جمله هاش خیلییییی مخالفم.برای زمان ما نیست.
  • یه نفر داشت گریه میکرد وقت ناهار. نمیشناختمش. میگفتن مادرش فوت کرده بنده خدا. دلم خیلی سوخت براش.

23 روز تا پایان (08/01/1390)

  • نمی دونم چرا امروز اینقدر بی حوصله و کسل هستم.
  • تاحالا شتر از پشت سیم خاردار دیدین؟
  • اسلحه بازو بسته کردیم توو 10 نفر گروهمون فقط من بازو بسته کردم. حالی داداااااا.
  • رو اسلحه تاریخ زده 1352.

22 روز تا پایان (09/01/1390)

  • به صورت غیر رسمی رسماً ساعت 6 از خواب بیدار میشیم.
  • اینقدر سیاه شدمممممممم.
  • بچه ها دارن از هم عکس پرسنلی و یادگاری می گیرن. من تا الان برای 3 نفر نوشتم یادگاری.

پ.ن۱: حرفی نیست.

پ.ن۲:


خاطرات سربازی قسمت هفتم

$
0
0

21 روز تا پایان (10/01/1390)

  • هرکی هرکاری می خواد میکنه بعد همه میگن عیبی نداره خاطره می شه. تیکه شده دیگه این خاطره میشه.
  • یکی از بچه ها اینترنت میخواد بگیره کلی راهنماییش کردم.
  • تاحالا وسط کویر به صورت اجباری حمام آفتاب گرفتین که از برنزه رد شه زغالی شین؟
  • امروز پرسپولیس واستقلال بازی دارن.
  • نمیدونم چرا اینجا وسط کویر اینهمه گنشجک و گربه داره. همشونم بی تربیتن
  • سه بار تا حالا اومدن به من گفتن برو موهاتو بزن بعد گفتن نمی خواد. سست عنصر که میگن اینه.
  • رژه رفتیم از افسر نیرو زمینی خیلی خوب گرفتیم. برای همین فقط ما داریم فوتبال می بینیم الان.

20 روز تا پایان (11/01/1390)

  • طبق معمول زیارت عاشورا و کلی صفا.
  • یه سری هدف و برنامه ریزی دارم که همرو شروع کردم به نوشتن.

19 روز تا پایان (12/01/1390)

  • ساعت 7:00 صبح مارو بیدار کردن دوتا پتو انداختیم روو کولمون حدود 6 کیلومتر دویدیم که خاطره شههههههههه.خیس بودماااااااا وقتی رسیدیم از مراسم ثبت خاطره. یارو داره میگه اینا خاطره میشههههه. خاک توسرت با این خاطره سازیت.
  • دلم برای شاهین تنگ شده برم یه زنگ بهش بزنم. این مراسم هنری رو هم براش تعریف کنم بخندیم.
  • واااااااااای یکی از بچه ها سبیلشو مثل هیتلر زده. ترکیدییییییییم از خنده اومد توو آسایشگاه.
  • یک بار رژه رفتیم و اومدیم توو آسایشگاه. با یه "خیلی خوب."

18 روز تا پایان (13/01/1390)

  • با دوتا آهنگ فیلم "پایتخت" بچه ها دست زدنو رقصیدن مخصوصا آرمان اکبری.
  • دلم برای پدر و مادر تنگ شده شدیدا.

17 روز تا پایان (14/01/1390)

  • امروز شایعه شده 25/01/1390 ترخیص می شیم. هرروز یه چیز میگن.
  • به دلم افتاده تهران می یفتم.
  • دلم هوای خیلی چیزا رو کرده.مثلا چای سبزهای بعد از ظهرهای مادر. شوخی های مردونه با پدر. فوتبال با علی. کار کردن با همکارای دوست داشتینیم، علی و حمید و راحله.
  • فال حافظ گرفتم غزل "آب حیات" اومد. خیلی خوب بود.

16 روز تا پایان (15/01/1390)

  • زنگ زدم با علی و حمید و راحله حرف زدم خیلی خندیدیم.
  • هرچی به آخر نزدیکتر میشیم.حس اینکه تهران می یفتم قوی تر میشه. خدا کمکم می کنه حتماً.مطمئنم.

15 روز تا پایان (16/01/1390)

  • زنگ زدم با پدر حرف بزنم و متوجه شدم که خورده زمین و کمرش درد میکنه. اعصابم خورد شده الان.
  • شایعه شده اکثر بچه های تهران، تهران می یوفتن. توو عقیدتی سیاسی می گفتن. قشنگ میرن روو مخااااا.

 

پ.ن۱: دیگه آخرشه ها.

پ.ن۲: دلم برای آسمان کویر تنگ شده مخصوصا اون شبایی که توو تاریکیییی می رفتم آسمونو نگاه میکردم توو سمنان. فقط همین خاطره رو دارم.

پ.ن۳: شاید همه از کلمه خداحافظی ناراحت بشن اما بعضیا عصبانی میشن. این دوتا حالت باهم فرق دارن. قاطیشون نکن.

پ.ن۴: سه دفتر از فریدون مشیری (همه خوندنااااا). جان به در برده (زندگینامه فیدل کاسترو) . گفتارهای کوتاه (جملات شکسپیر).

پ.ن۴:

خاطرات سربازی قسمت هشتم

$
0
0

14 روز تا پایان (17/01/1390)

  • این کتاب مهدی احمدی که شعرعای فریدون مشیری هست و تا الان فکر کنم 6 بار خوندم اینقدر قشنگِ. اکثر بچه ها ازم گرفتن و خوندنش.
  • به بهارک زنگ زدم از همکارام توو داتک هست.خیلی دختر خوبیه. خیلی هیجان زده شده بود. تعجب کرده بود، فکر نمیکرد من باشم.
  • وصف ابرهای زیبای آسمون الان غیر ممکنه. خیلی قشنگ هستن.

13 روز تا پایان (18/01/1390)

  • دیشب بعد خاموشی بهزاد اومد پیش ما کلی خندیدم. 4 نفری روو یک تخت خوابیدن تا حالا؟؟ نکنید این کارو با خودتون ولی کلا.
  • چه بارونی داره میاد صبح اول صبح. خیلی قشنگِ.
  • همه میان دونه دونه این کتاب فریدون مشیری رو میگیرن ازم می برن بخونن.
  • داشتیم تجدید آموزش می شدیم به خاطر یک عدد آخوند. یک استدلال منطقی رفتم براش بیخیال ما شد.
  • دعای کمیل هم چه حالی داره ها.
  • بازم مثل همیشه رفتم کلی قدم زدم شب. آسمون پر ستاره هست.
  • سرم درد میکنه شدید. ژلوفن خوردم شاید خوب شه.

12 روز تا پایان (19/01/1390)

  • دیگه داره بوی رفتن میاد. یعنی تهرانم؟
  • تاحالا 50دقیقه منچ بازی کردین؟ فقط یک دست بازیهاااااا اینقدر طول کشید. منچ استقامت بود.
  • امروز قرار شد با حسین ابویی که رفتم تهران برای گروهان کشوری یه گروه تو فیس بوک درست کنم.

11 روز تا پایان (20/01/1390)

  • امروز از صبح بیکاریم. گروهبان میرزایی اومد گذاشت بهنام برامون بخونه "من یه پرندم" رو خوند. بچه ها کلی شیرین کاری کردن. من دلم درد گرفت اینقدر خندیدم. پسره صدای مرغ در همۀ حالت ها رو در آورد اصلا هیچ فرقی با خود مرغ نداشت.
  • باد داره میاد شدید.چشم چشمو نمیبینه. خاک همه جاست.

10 روز تا پایان (21/01/1390)

  • وای دیشب چقدر زدیم و رقصیدیم. من خوابیده بودم اومدم بیرون ببینم چه خبره دیدم 40 نفر آدم وسط آسایشگاه دارن میرقصن.
  • رفتیم میدان تیر برای شلیک 20 فشنگ.
  • برگشتیم از میدان تیر، خاک خالی شدم. دارم میرم حمام.

9 روز تا پایان (22/01/1390)

  • هرچی به آخر بیشتر نزدیک میشیم. استرس اینکه کجا میوفتیم بیشتر میشه.
  • "به علت اینکه چرا؟" جمله شاهکارو داری؟
  • گفتن 29ام که روز ارتش هم هست مرخص میشیم.
  • بدجوری دارن با اعصاب بهنام بازی می کنن. بنده خدا یه قرآن خوند. حالا گیر دادن که سمنان نگهش دارن. حالش گرفتس اما من مطمئنم تهران میوفته. خدا بزرگه.
  • امروز در تاریخ گروهان کشوری ثبت شد. مانور شدیم تا 11 شب.

 

پ.ن۱: هیچوقت برام مهم نبوده کی چی قضاوت میکنه در موردم، تا جایی که شده و نفر روبه روم ارزش داشته به فکرش بودم. اینجوری بزرگ شدم. حالا اگر فهمید که فهمید اگرم نفهمید هیچ اهمیتی نداره.

پ.ن۲: یه متن در مورد اشکالات روابط دخترها و پسرها در این زمان فعلی و اجتماعی می نوسم قطعا.

پ.ن۳: یه کار گروهی در قالب یک شرکت دارم شروع میکنم جدیدا خیلی مطالعه لازم داره.

پ.ن۴: زندگی فیلم هندی نیست، وقتی از زندگی یکی رفتی بیرون، دیگه رفتی بیرون نشین توهم بزن براساس ندانسته های خودت.

پ.ن۵: هفته دیگه تموم میشه خاطرات سربازیم چند نکته آخرش می نویسم البته پیرامون این دوران مثلا مقدس.

خاطرات سربازی قسمت نهم

$
0
0

8 روز تا پایان (23/01/1390)

  • صبح رفتیم اسلحه شستن. الان بوی گند نفت میدم من. داغون شدیم رفت.
  • واقعا امروز هیچ خاطره ای نداشت.

7 روز تا پایان (24/01/1390)

  • صبح اومدن منو انتخاب کردن به عنوان گارد تشریفات. میگن امیر اسماعیلی می خواد بیاد بازدید.
  • دیگه این محیط داره خسته کننده میشه.
  • روز اول توو "57 روز به پایان" می نوشتم اما الان توو "7 روز به پایان". گذر زمانو دارییییی؟

6 روز تا پایان (25/01/1390)

  • آخرین زیارت عاشورای آموزشی رو خوندیم. بهنام آخرش برامون آهنگ "عجب رسمیه" رو خوند. بغض همه ترکید. خیلی فضا غمگین شده بود.
  • من اینجا دلم برای خانواده داره پر می زنه. پسر اومده میگه دلت برای دوست دخترت تنگ شده!!!!!! بهش میگم ندارم میگه: "چرت و پرت نگو مگه میشه"!!!!!!! اینگار چی هست حالا که نشه.
  • روو در دستشویی نوشته بود:

سرنوشت ننوشت

اگر نوشت، بد نوشت

ای کاش میشد سرنوشت را از سر نوشت.

5 روز تا پایان (26/01/1390)

  • اینم از آخرین جمعه آموزشی.
  • روز اول هیچکس غذا نمی خورد. الان دارن همدیگرو می زنن.

4 روز تا پایان (27/01/1390)

  • امروز سه نفر فهمیدن کجا افتادن. یکی تهران. یکی اصفهان و یکی هم کیش. کیش اسمش کیشه برای خدمت یگانش خیلی داغونه طبق گفته ها البته.
  • اینجا بدجوری گیر دادن به بچه های نرم افزاری. من اصلا صداشو در نیاوردم.

3 روز تا پایان (28/01/1390)

  • تا الان که شب شده هیچ خاطره ای نبود امروز اینقدر تکراری شده.
  • بهنام داره برامون شعر "خداحافظ ای روزای روشن" از هایده رو می خونه.
  • وای داره ویگن می خونه لالایش رو. معرکه می خونه.

2 روز تا پایان (29/01/1390)

  • امروز جشن سردوشی داریم. ستوان دوم شدیم.
  • امام جمعه سمنان اومد حرف زد پُر سوتی بودا. مثلا گفت: "22 بهمن 57 که پیروز شدیم در 22 فرودینِ اسفند بود که امام گفت 29 اسفند در فرودین روز ارتش شد؟"  
  • فرمانده گردان جلوی گروهان ما رژه رفت. چقدر خوب رفت.
  • دیگه آخراش هست واقعا . کلی قدم زدم امشب نشستم روو تختم تازه فهمیدم کف پام درد گرفته.

1 روز تا پایان (30/01/1390)

  • ماه کامله اینجا انگار مثلا یه دایره به شعاع 1 متر کشیدن جلو صورتت اینقدر که نزدیکه ماه به آدم اینجا
  • پاس 1 آسایشگاه رو بخاطر قشنگ بودن ما با پاس 1 بیرون عوض کردم.

پایان دوره آموزشی (31/01/1390)

  • تموم شد. داریم میریم واقعا. بیشتر از همه دلم برای خانواده تنگ شده. مهم نیست کجا بیوفتم دیدن اونا اولویت داره الان.
  • گروه اول که خوند بین 570 نفر منو 8مین نفر خوند. میگن تهران میوفتی. خودم هم دلم روشنه که تهران هست اما اگر نباشه حتما خدا صلاح ندونسته. زندگی جاریست قطعاً.
  • پسره اومده میگه توکه فکر کنم اگر خارک هم بیوفتی عین خیالت نیست اینقدر محکم و خشنی. میگه خیلی مردیییییی. توو دلم گفتم من دلم به حضرت زهرا گرمه نه به چیز دیگه.چون از اون خواستم دیگه استرس ندارم.
  • فرمانده گردان: اینقدر همدیگرو بوس نکیند بوستون تموم شد.
  • الان توو اتوبوسم دارن امریه ها رو میدن.
  • تهرااااااااااااااااااااااااان افتادممممم. باورم نمیشه. اشک توو چشمم جمع شده. گفتم تهران میوفتم. حضرت زهرا همیشه هوامو داشته. ناخداگاه اشک توو چشمام پر شدههههههه.
  • و باز هم تهران، مترو، ایستگاه امام خمینی و من. بسیار خوشحالم از این همه محبت خدااااا. خودش می دونه که جبران می کنم حداقل تلاشمو می کنم.

پ.ن۱: تمام شد خاطره ها.

پ.ن۲: اون موقع که گارد تشریفات امیر اسماعیلی(فرمانده کل پدافند هوایی ارتش) شدم اصلا فکرشم نمیکردم ادامه خدمتم دقیقا کنار دست خودشم هر روز می بینمش و کارای کامپیوتریشو انجام میدم.

پ.ن۳: از حق نگذریم بسیاااااااااااااااار انسان شریفی هست این امیر اسماعیلی.

پ.ن۴: تا چند وقت دیگه بنا به دلایلی یه دو ماهی محو میشم از صحنه روزگار. اگر نفسی بود برمیگردم.

پ.ن۵: تا هفته بعد که یک جمع بندی در مورد دوران مثلا مقدس سربازی می نویسم، خداحافظ.

پ.ن۶: رها اعتمادی رو حتما گوش بدید. کلیییییییییییییی خاطره اومد جلو چشمم با این آهنگ.

اعتراف نوشت۱: این آهنگ بالایی تنها آهنگی بود که با فضای غمگینش منو تحت تاثیر قرار داد.وگرنه من داریوش همش گوش میدم. این کار رها اعتمادی از همه نظر قوی بود.

سپیدی های بیهوده زی

$
0
0

      چندین بار درِ خودکار را بر می داری و دستت را در کمرش محکم و آنرا به ابتدای خط اول نزدیک می کنی. اما با نگاهی به انتهای خط دوباره آن را کنار می گذاری و با حسرت به ساعت می نگری. آری سفیدی و پاکی خطِ پیش روی دل پر درد قلم، مانع لغزندان آن بر کاغذ شد.

      اما کمی رحم را کنار بگذار. همانطور که به عقربه ها خیره شدی به گام هایی که بی رحمانه در پی عمر انسان محکم می کنند، بیاندیش. حقیقت را جاری کن. بازگو کن آن کلامی را که سپیدی کاغذ، می بالد به سیاه شدنش در این راه. سیاهی که باعث افتخار باشد، می ارزد به هزاران سپیدی که بیهوده، در کنج سکوت خود و برای خودِ تنهایش می آیند و می رود. بی شمارند این سپیدی های بیهوده زی.

      شاید تنها جایی که گذر زمان مفید واقع شود در همین نقطه باشد. هل می دهد قلم را ناخداگاه. به دست توان می دهد تا با قدرتِ صداقت بفشارد کمر قلم را و جاری سازد حرف دل را بر دل ها. در این لحظه هاست که لکه های سیاه با تاریخ دست در دست می شوند و نوای آشتی در کنار گوش آواز می خواند.

      و اینگونه قطعاً به تاریخ و زمان که بی رحمترین ها هستند، اثبات خواهد شد  که بدون این حقایق و سیاهی های مملو از سپیدی، آنها نیز در میان خودشان غرق و سردرگم می مانند. این حقایق و ثبت آنهاست که معنا می دهند حتی به سپیدی های بیهوده زی.

      پس دل را بی هراس به قلم بسپار، او صادق است چون هنوز دلش می تپد در پی زیبایی هایی که خالق عشق هستند. دل را بی هراس به قلم بسپار.

 

پ.ن۱: بعدا یک مطلب در مورد جمع بندی دوران سربازی خواهم نوشت.

پ.ن۲: خیلی سخته بهترین موقعیت های زندگی رو دانسته به باد بسپاری. اجبار یعنی همین.

پ.ن۳: همه دل دارن؟

پ.ن۴: این دکلمه زیبا از جمشید مشایخی به اسم سوت قطار هست. من خودم خیلی لذت بردم.

پ.ن۵: به این جمله از حسین پناهی همیشه اعتقاد داشتم:

      تو سکوت می کنی ، فریاد زمانم را نمی شنوی !
            یک روز من سکوت خواهم کرد !
                  تو آن روز ، برای اولین بار ، مفهوم "دیر شدن " را خواهی فهمید !!

پ.ن۶: تا یه مدتی کلا نیستم دلم برای اینجا هم تنگ میشه.

پ.ن۷:

جملات کوتاه سیزده

$
0
0
  • زمان حق حرکت دادن انسان روبه جلو را ندارد اما انسان آری.
  • گذشته هیچ گاه در اکنون معنا نخواهد داشت.
  • حسرت، فرزند کوتاهی و ایستادن در مقابل دل است.
  • نمی خواهم و نباید خواستن را در پیمودن راه ها همچون سپیدی های بیهوده زی.
  • فرق گذاشتن ها روزی دامن گیر خود انسان نیز خواهد شد.
  • ارزش خیلی از موارد در دنیا به بدست نیامدنی بودنشان است.
  • تفاوت گذاشتن میان همگان و همه چیز، امریست اجتناب ناپذیر.
  • ارزش ها را نباید فریاد زد. چراکه در اینصورت دیگر ارزش به حساب نمی آیند. خودشان درخشان تر از هر جواهری می درخشد.
  • گذشته اسمش رویش گذاشته شده است، گذشته. پس در اکنون باشید.
  • همانطور که ماه پشت ابر نمی ماند، هیچ ارزشی هم پنهان نمی ماند.
  • گاهی برای حفظ و نگه داری از قیمتی ترین ارزش های زمین باید میدان را خالی گذاشت.
  • مروارید دانه ایست گرانبها در میان دل صدف. بسیارند از این دانه های گرانبها در دنیا فقط کافیست چشمها باز باشد.
  • زمان قدرت حرکت دادن انسان را ندارد مگر در زمان تسلیم شدن.
  • خیلی موارد بدون اینکه خودشان بدانند همچون گل بر زمین عطر افشانی می کنند.
  • هیچگاه در هیچ کجای این دنیای پهناور، سنگین ترین بارهای عالم هستی، دردناک ترین دردهای کهکشانها نیز نمی تواند زیبایی های یک گل نیلوفر را زیر آب پنهان کند. ذاتش اینگونه است باید برای نمایان شدن زیبایی هایش روی آب آوای شکست ناپذیری سر دهد.


پ.ن۱: فکر می کردم دو ماه نباشم اما زودتر برگشتم.

پ.ن۲: قدر دوستای خوبتونو بدونید. کم پیدا میشه و وقتی پیدا شد از دسشتو ندید. شاهین و علی هردوتونو دوست دارم.

پ.ن۳: تا وقتی فرصت هست بگو "دوستت دارم" را شاید ثانیه ای دیگر در راه نباشد.*محمدرضا

پ.ن۴: امروز سالگرد فوت ناصر عبدالهی هست. من خیلی صداشو دوست دارم. به یاد تو اثری از مهران آتش(هنرجوی آکادمی گوگوش) که به یاد ناصر عبدالهی خونده شده و زیباست. روحت شاد است قطعا.

پ.ن۵:

اشک های مهتاب

$
0
0

        زیبایی ها را نباید دید، باید حس کرد. باید چشم ها را بست و آنها را با دست های دل لمس کرد. سخت است؟ نیست. باید درکِ زیبایی را درک کرد. بسیارند این باید ها همچو اینکه باید باور داشت زیبایی ها حاصل اندیشه و دید ما هستند و زشتی وجود ندارد بلکه حاصل عدم اندیشه زیباست.

        من نمی دانم        که چرا می گویند: اسب حیوان نجیبی ست، کبوتر زیباست

                و چرا در قفس هیچ کس کرکس نیست        گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد

        چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید

                واژه ها را باید شست        واژه باید خود باد، واژه باید خود باران باشد.*سهراب

        فراتر باید رفت و از فراسوی هر مشکلی به آن نگاه کرد. باید با چشمان باز دید که گاهی دستی، دلی و نگاهی خیره مانده اند به لب هایی که می توانند با بوسه ای یا لبخندی ساده زیبایی خلق کنند. حیف نیست آنها را در تصور ترسیم خطی صاف بر صورت بگذاریم، بی معنا.

        نفس ها را مهمان لحظه ای باید دانست. اما این دلها هستند که حتی در آن اندک زمان، ابدیت ها را رقم می زنند. ابدیت هایی از جنس خاطره. خاطراتی که سالهای سال بدون ذره ای گرد و غبار از ذهن عبور می کنند. چرا دریغ کنیم ثانیه ای را، چرا باور نمی کنیم هر نبودی حاصل احساس نشدن یک بود، است. سختی ها حاصل عدم تلاش اندیشه برای ساختن آرامش است.

                زندگی ضرب زمین در ضربان دل ماست

                        زندگی هندسه ساده و یکسان نفس هاست.*سهراب

        تماشا کنید که شب ها پی در پی می آیند و می روند. هیچگاه در شب درجا نباید زد. سحر کارش را به خوبی انجام خواهد داد.

        تماشا کنید کوچه ها را که در پی هم می دوند. گم نمی شوید هنگام قدم زدن در دویدن هایشان. همه آنها به سوی آرامش راهی دارند.

        تماشا کنید نور یک فانوس را. کم نیست سو سوهایش. همان نور همواره جای قدم های بعدی شما را در تاریکی ها اطمینان می بخشد.

آری واقعا، باید چشم ها را شست.*سهراب

        و خلاصه اینکه باید زیبایی بخشید تا زیبایی دید. می توان و باید بتوان هدیه دادن نوازش را بر دل ماه، زمانیکه او اشک های مهتاب را بر گلبرگ های زیبای یک نیلوفر آبی می بخشد.

 

پ.ن۱: دلم تنگ شده بود برای اینجوری نوشتن.

پ.ن۲: به جون خودم این ضرب المثل از ماست که بر ماست واقعا عین حقیقت هست.

پ.ن۳: تک تک انسان ها در قبال کاری که در جامعه می کنند مسئول هستند. فقط خودمون رو نباید ببینیم. دیگرانی هم در جامعه هستند.

پ.ن۴: من همیشه خیلی زودتر میرم سر قرار که دیر نکنم یه موقع

پ.ن۵:

جملات کوتاه چهارده

$
0
0
  • واقعیت را با واقعیت بازی باید کرد.
  • کلمات هم اهل خداحافظی شده اند به تازگی.
  • دلت می خواهد بنویسی، حرف بزنی، داد بزنی و خیلی چیزهای دیگر از جنس دل تهی کردن. اما کلمات اجازه نمی دهند. نه اینکه اجازه ندهند، همراهی نمی کنند. اصلا چه فرقی می کند اجازه ندادن با همراهی نکردن، مهم این است که یارای دلِ تنگ نمی شوند.
  • دنیا آنقدر هم که می گویند بزرگ نیست، هرجا بروی آسمانی وجود دارد.
  • مردی مرد است، که حتی اجازه عبور واژه هایی از جنس خیانت در خیابان های پرپیچ و خم ذهنش را صادر نکند.
  • دلتنگی دردیست که می ارزد به هزاران درد دیگری که بر سر دل می آید. قدرش را بدانید جای ناشکری ها.
  • مه همواره دیواری می سازد میان چشم های منتظر. راه بلد می خواهد حرکت با چشمان منتظر اما بی سو، در میان این هوای مه آلود. راه بلد، چشم دل دارد.
  • عشق، چشم دل می شود در طولانی ترین و بی سو ترین مسیرها.
  • خیلی چیزها سخت است اما سخت تر آن است که زبان در دهان بگیری و با سکوتی عمیق در مسیر زندگی حرکتی کنی. سکوتی پر معنا که حتی از چشمانت هم معنایی برداشت نشود. سکوتی پراز دردل اما خاموش، سکوتی شجاعانه را می گویم.
  • وقتی قدم در راه ثبات گذاشتی به رفتن و خداحافظی حتی فکر نکن چه رسد به گفتنش. بعضی چیزها در عین سادگی از یک ضربه پتک هم ویرانگرترند.
  • بیشتر از هر چیزی دلم برای خودِ چندسال پیشم تنگ شده است. این یک اعتراف سرد است.
  • اجبار یعنی دنیایی حرف، اجبار یعنی دنیایی حرف در سکوتی گوش خراش.
  • در آنسوی آسمان ها، دریا ها، دشتها و حتی رویاها هنوز هم می توان در جستجوی آرامش های گم شده، دست در دست یک ستاره کوچ کرده از آسمان بر زمین قدم زد. دستها همواره صادق تر از آن هستند که به راحتی ستاره ها را بشناسند.
  • دستانی که آرامش می دهند، در پی آرامش نیز هستند. رهایشان نکنید.

 

پ.ن۱: از این به بعد سعی میکنم هفتگی بروز باشم. یا به قول دوستی عزیز چراغ های بلاگمو روشن کنم

پ.ن۲: همیشه میشه بخشید؟

پ.ن۳: یه جمله قشنگ خوندم که میگه: اگر نمی دانید به کجا باید بروید تمام مسیرها ی موجود به آنجا می رود.

پ.ن۴: اینم آهنگ این هفته به اسم بارون از علیرضا بلوری.


یک بغل احساس

$
0
0

     تا به حال شده دلت تنگ شود برای چیزهایی که نبودشان خیلی وقت است حس می شود؟ دلتنگی های نابی که هرکجا یافت نمی شود. مثلاً دلت تنگ شود؛

          برای آسمان صاف و پرستارۀ دلهای دیروز که غبار امروز بر فضای آنها سایه افکنده است.

          برای یک قدم زدن آرام کنار ساحل آروزهایت. قدم زدن هایی که آرزوها را به رویا می برد، و رویا را در آرزوی حقیقت جا می گذارد.

          برای چیدن ستاره از آسمانی که آنقدر نزدیک باشد تا صدای پچ پچ ماه با ستارگان گوش را نوازش کند.

          برای دیدن یک صدف که با تمام توان تلاش می کند کسی دلش را، مرواریدش را، بدست نیاورد اما امان از ناتوانی.

          برای خواب هایی که از بی خوابی هایش بیشتر می توان گفت تا خوابیدن هایش. هرچه می گذرد، نمی گذرد. گویی عقربه ها شوخی اشان گرفته و میخکوب شده اند. نمی دانند خاطره سازی می کنند برای انسان.

          برای عشق. برای حضور بی همتایش که نایاب شده اما نیست نشده. برای عشقی از جنس طلوع پس از عبور از ظلمات شب.

     و خلاصه اینکه امروز دلمان تنگ شده برای کلمه ای که هیچ کلمه ای جز خودش توان بیان زیبایی های نهفته اش را ندارد. آری دلت تنگ شده برای یک احساس ناب، بی نظیر و بی منت. دلت تنگ شده برای احساس، بدون اینکه خوابی، رویایی، آرزویی یا حتی خیال پردازی در کار باشد. خودِ خودِ خودش.

     آغوش دلت را صادقانه باز کن تا آغوش دلی به رویت باز شود در آن صورت است که خود را در دریایی آرام می بینی. خود را در میان یک بغل احساس می یابی و دوست داری تو را در خود غرق کند. مزد صداقت همین است. نیست؟

 

پ.ن۱: اینم آهنگ این هفته شادمهر عقیلی، عادت.

پ.ن۲ : کوچه علی چپ هم عالمی دارد. گذر کنید ازش گاهی اوقات. بد نیست.

پ.ن۳ :

مروارید

$
0
0

     یک دنیا حرف در درخشش زیباییش پنهان دارد. حرف هایی از جنس ارزش. حرف هایی که همگان را مبهوت و حیرت زده می کند. عمریست خود را در یک قفس تاریک دیده و اینک به دست یک دُرشناس چشم به دنیایی روشن کرده است که هیچ تصوری از آن ندارد.

     آن قفس تاریک مدتهاست که برای دیدن چنین روزی لب بسته و در سکوت انتظار می کشد. انتظار می کشد تا شاهد دیدن راز زیبای دلش باشد. رازی که عالمی را خیره می کند وقتی صدف، لب به سخن بگشاید. آری با صبر و سکوت دانه هایی به وسعت آسمان ها نورانی  را در دل  ها پرورش خواهیم داد.

     مروارید بی پروا زیبایی هایش را در کنار تلالو خورشید به مرز بی نهایت می رساند و با صداقتی وصف ناپذیر، اطرافیان را به تمجید فرا می خواند. خوب است که هیچ گاه از زیبایی هایش مغرور نمی شود و ذره ای از صداقتش را به بی رنگی ها نمی بازد. بالاخره دنیا هم دل دارد و نمی خواهد باری دیگر شاهد سرنوشتی که برگ های سبز در پاییزی شدنشان دچار می شوند، باشد. دل دنیا هم به همین زیبایی ها دل خوش است.

     در لحظه ای که همگان منتظر تجلی زیبایی هستند، یک دانه کوچک در حال خودنمایی کردن است و اندک اندک به جهانیان ثابت خواهد کرد که هنوز نور هست، عشق هست. این عشق است که دانه هایی چون مروارید را در دل صدف پرورش می دهد و این نور است که هنوز جلوه امید را حتی در آن سوی سوسوهای یک شمع فرسوده فریاد می زند. دیگر با حضور مروارید که درخشش خود را به زمینیان هدیه می کند نوری خاموش نخواهد شد و دلی فراموش نخواهد کرد راز صدف را در پرورش یک گوهر.

آری مروراید، عشق است در دلی مملو از آرامش و سکوت.

 

پ.ن۱: کاش متوجه باشیم، دنیا آنقدر کوچک است که مجالی برای خندیدن یافتن، دشوار است. زمان را تلف نکن.*محمدرضا

پ.ن۲: گل نیلوفر گلیست که به دشواری و در شرایط خاص رشد میکند. اگر قدرش را ندانی هستند کسانی که قدر این زیبایی ها را بدانند.*محمدرضا

پ.ن۳: آهنگ این هفته بارون از امیر یگانه هست.

پ.ن۴: کوچکترین بهانه برای فراموش کردن گذشته میدانی چیست؟ اینکه کسی در فاصله دور یا نزدیک برایت در تلاش است. باید واقعیت را دید، الان را دید. گذشته تمام شده است. در الان باش.*محمدرضا

پ.ن۵:

فرشته امید

$
0
0

    هیسسس، صدایی می آید از این اطراف، زمزمه می کند با خود. نه با خودش نیست. با نگاهی سرگردان نجوا می کند:

            تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی، همت کن

                    و بگو ماهی ها، حوضشان بی آب است *سهراب

    خانه ای مملو از سکوت، آسمانی ابری، رقصیدن قطرات باران بر شیشه، چشم هایی نمناک، دستانی خسته از حمل کوله بار خاطرات، پاهایی تاول زده که حاصل پیمودن راهی بیهود ست و غمی عجیب آکنده در فضا ، حاکی از آن است که دلی شکسته در گوشه ای از خانه، هوس روزهایی را کرده که زیر آلاچیق حیاطی سبز، زیر هوایی بارانی، در آرامش به یاد خاطراتی که امروز چند قدم عقب تر از زمان بر زمین گذاشته، چای می خورد.

        اما امروز ...

    یادت می آید روزی را که سردترین چای ها نیز برایت گرم بودند؟ آن روزها را بهار دل باید نامید. بهاری مملو از شکوفه های زیبای عاشقی، خاطرات، امید، تلاش و ... . به یاد داری چه کسی بذرهای به این زیبایی را دلت کاشت؟ عشق؟ خودت؟ خیر، خیر و بازهم خیر.

    زمین دل همواره حاصلخیز ترینِ زمین هاست. زمینی که رویایی ها را رشد می دهد، پرورش می دهد و می پروراند. چه بخواهی و چه نخواهی هر انسانی یک زیبای خفته در دلش دارد. او همان خالق زیبایی هاست. همانند کشاورزی دلسوز که از زمینش نگهداری می کند، آنرا آب می دهد و بذر افشانی می کند بر آن به امید رویش خوبی ها.

    چرا می خواهی چشمانت را بسته نگاه داری یا خیره به عقب در جستجوی سایه ها باشی؟ به روبه رویت که نگاه کنی آن کشاورز خوشرو با لبخندی گرم ازتو پذیرایی خواهد کرد. در دستش بذر امید است و در چشمانش برق خوشبختی می درخشد. دستش را بگیر. از اینکه او در این لحظات دشوار در یک قدمی ات ایستاده خوشحال باش و خودت را با جامی از آینده ای روشن که در دستانش است، سیراب کن.

    فراموش کردم نامش را بگویم، همه او را فرشته امید صدا می کنند. کسی که همیشه باتوست و باعث می شود در سخت ترین لحظات نیز آرام کنار گوشت زمزمه می کند:

            شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری

                    شعله گرمی امید تورا، خواهد کشت

                            زندگی، درک همین اکنون است * سهراب

 

پ.ن۱: با سوز زمستان و بی سوز زمستان زندگی ادامه دارد

پ.ن۲: یکم طولانی شد این متن، دلیلش اینکه یکم دلم پر بود در مورد این موضوع

پ.ن۳: آهنگ این هفته هم کاری شاد از مهدی یغمایی و رضا اسدی با نام با خودم می برمت.

پ.ن۴:

عطر خیال

$
0
0

     برای ثانیه ای هم که شده بیا با هم چشم هایمان را ببندیم. اصلا انگار نه انگار که عقربه های ساعت یکدیگر را هل میدهند تا در کم کردن ظرف زمان از عمر من و تو، از هم سبقت بگیرند.اصلا انگار نه انگار که زندگی جاریست و من و تو در آن از اساسی ترین شناور ها هستیم که گاهی برای غرق نشدن دستانمان به هر سویی می رود جز آسمان. کلا بی خیال همه چیز شویم فقط برای ثانیه ای.

     بیا چشم هایمان را ببندیم و خودمان را در میان:

          دشت هایی پر از گل یاس و مریم ببینیم. دشت هایی که کسی در آنجا عطر مست کننده ای که در فضا پیچیده است را دروغ نمی خواند. کسی بی اعتماد نیست به تلاش های یاس و مریم برای آفرینش زیباترین لحظات مملو از عطر صداقت، بی آنکه چیزی بخواهند از ما.

          مرداب هایی پر از گل نیلوفر صورتی رنگ ببینیم که بی آلایش زیبایند و برای این زیبایی، فقط خودشان هستند. خودِ ساده و بی نقابشان.

          عشق، آری خود را در میان عشقی مملو از عشق ببینیم که با آن اعجاز بی نظیرش در دلها باعث شد تا ابدیت ماندگار بماند. همان اعجازی که عقل را از انسان برای لحظاتی می رباید و با حرف دل سخن می گوید. سخن هایی به دور از هرگونه دور زدن و فرافکنی. سخن هایی که این روزها نا آشنا شدند برای گوش هایمان.

     و هزاران فضا و مکانی که در آنجا اگر باشی دیگر نیازی نیست هر روز از روی بی حوصلگی سر از بالش برداری. دیگر لازم نیست در طول روز اشک هزاران نفر را که غرق مشکلاتند را ببینی و به خودت که بیایی خودت را هم یکی از آنها بیابی.دیگر لازم نیست شاهد ناجوانمردی و نامردمی هایی که فرزندشان چیزی جز حسرت و ناامیدی نیست باشی.

     بیا، بیا چشمهایمان را چند بار در روز ببندیم و سفر کنیم به زیبایی هایی که خودمان با همین دستان خودمان خرابشان کردیم. حداقل خیالشان را مرور کنیم. ترس ندارد، بیا جالب است بدانیم در حقیقت خودمان، که چه بودیم و چرا، چه شدیم. سفر کردن به جایی که زندگی معنا دارد. انسان معنا دارد. عشق معنا دارد، حرمت دارد. تو و من برای خودمان هزاران معنا داریم. بعلاوه حداقل در آنجا برای متفاوت دیدن دیگر نیازی نیست هر روز چشمهایمان را بشوییم. خودش عالمی متفاوت است.

     این زیبایی ها که امروز نبودشان ملموس است، حاصل اشتباهات خودمان است. خودِ خودمان. بیا در خیالمان آنها را حداقل مرور کنیم که یادمان نرود خودمان چه کردیم با خودمان نه دیگران با ما.

بیا بگذاریم عطر خیال فضا را معطر کند هراز چندگاهی. بد نیست. حداقل به امتحانش که می ارزد.

 

پ.ن۱: آقا، دوست عزیز من جون من قبل از شروع یه چیزی به حداقل ها و حداکثرهاش فکر کن. البته از دست خودمم در میره اما تو فکر کن.

پ.ن۲: آهنگ این هفته هم کاری از علی لهراسبی با نام راهرو هست. (از آخرین آلبومش که به تازگی منتشر شده)

پ.ن۳:

بوی گندم

$
0
0

     بعضی چیزها در رویای اکثر آدمها یکسان است. اکثر آدم­ها دوست دارند در یک مزرعه گندم قدم بزنند و دستانشان را لابه لای خوشه های گندم برده و احساس زیبایشان را با آنها تقسیم کنند. احساسی که در اصل امواج بی نظیر خود آن گیسو های طلایی رنگ خلق کرده اند.

     نمی دانم تجربه کرده اید وقتی باد درمیان اندام ظریفشان قدم می زند، عطری سرشار از طراوت و رنگ، وجودتان را فرا می گیرد و دستانتان را در دستان سرزمین رویا برای آغاز سفری دور می گذارد؟ سفری از جنس رهایی و آرامش که در آن ؛

  • شب هرچه می کوشد دستش به موهای کمند و چشم نواز سحر نمی رسد و مقلوب از این جدال، جای ماهش را به خورشید می دهد.
  • برگ های پاییز به عشق بوسه زدن بر زمین، به سوی او می آیند نه از سر عادت و پوچی.
  • پُر است از پرندگانی که لانه هایشان را بی پروا زیر سقف خانه های ما می سازند و آزادانه آواز پرواز سر می دهند.
  • درخت ها را به جرم بیراهه روییدن، تبر نمی زنند تا راهی برای خودشان در آن بیراهه مانند، بنا کنند.
  • بلبلان و قناری ها در فضایی آزاد برای همگان نوای آشنایی می سرایند نه در قفسی برای تو و با سلیقه تو.
  • روح را می توان دید، روحی که جلا یافته است از صوت گوش نواز همراهی ها  و دوستی ها.
  • عشق را ابزار کنکاش و گاهی عبور از ذات و آدمیت یک انسان نمی دانند. بلکه عشق را عاشقانه، عاشقند.

     و سرانجام سفری که در آن عطر نفرت و دوری جایش را به بوی گندم می دهند. عطری که صیقل داده شده است با درستی و راستی. گندم و بوی گندم یادآور قدم زدن های عاشقانه در سرزمین های طلایی رنگ هستند. سرزمین هایی از جنس گندم و صداقتش در عشق.تصویری که در ذهن همۀ ما آشناست و البته شاید آرزو.

 

پ.ن ۱: غرام گندم گون ۳ ساله شد.

پ.ن۲: مهدی احمدی راد، تشکر که ایده ساختن بلاگ رو به من دادی. امروز سه سال گذشته و من یادم نمیره که یکی از افرادی که باعث شد من به فکر نوشتن بیوفتم تو بودی. با یک ایده ساده.

پ.ن۳: شاید یه موقعی یک سری حقیقت ها رو براتون در مورد اسم این بلاگ و خاطرات و خاطره سازش براتون نوشتم. البته الان هم آماده دارمشون اما زمانش برای خیلی بعدهاست. شاید زمانی که، بودی، نباشد.

پ.ن۴: چند وقت دیگه این بلاگ به یک سایت تبدیل خواهد شد. چون به تازگی دارم مطالب علمی هم پیرامون علوم بازاریابی، فروش و مدیریت استراتژیک می نویسم، می خوام هر دو کنار هم باشه.

پ.ن۵: نام غرام گندم گون هیچگاه عوض نخواهد شد حتی در زمانی که، بودی، نباشد.

پ.ن۶: از همه دوستانی که همراهی کردن غرام گندم گون رو با نظراتشون، پیشنهاداتشون، انتقاداشون، موضوع دادن هاشون و ... عمیقا سپاسگزارم.

پ.ن۷: عشق فراتر از حد و حدود گذاشتن های انسانی که از روی غرور وضع می شوند، پرواز می کند.*محمدرضا

پ.ن۸: آهنگ این هفته هم با نام موضوع این هفته یکی هست، کاری از داریوش با نام بوی گندم.

Viewing all 29 articles
Browse latest View live




Latest Images